هلیا جون ، نفس مامان و باباهلیا جون ، نفس مامان و بابا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه سن داره

***هلیا جون ، نفس مامان و بابا***

مراقبت آخر ماه هفتم

سلام جیگر مامان  دلم برات خیلی خیلی تنگ شده کی به دنیا میای تا بخورمت ! نترس مامانی شوخی کردم نمی خورمت فقط نگات می کنم قبول ؟ عسل مامان این چند روز که نبودم اتفاقی نیفتاد که واسه ت بگم ولی دیروز نزدیک ظهر بود که بابا بزرگ زنگ زد که نهار بیاین اینجا آبگوشت درست کردیم نمیتونیم تنهایی بخوریم ، منم که ته تغاری لوس  زودی قبول کردم به بابایی زنگ زدم گفت شما برین من دیر میام . من و شما ساعت 11:30 رفتیم ، باباجون ساعت 2:30 اومد نهار رو خوردیم و عزیز جون رفت خونه دوستش روضه خوانی. منم ساعت 3 با بابایی رفتم خونه مادرجونشون ، آخه روضه خوانی داشت دعوت کرده بود . تا ساعت 4 اونجا بودم وسط مراسم باباجون اومد دنبالم و رفتیم...
29 آبان 1392

آزمایش خون

سلام دختر نازم خوبی ؟ آره خوبی چون همین الآن یه لگد کوچولو زدی امروز صبح بابایی که رفت سر کار من خواب بودم ساعت 9 زنگ زد که بریم آزمایشگاه ، آخه دکترم یه آزمایش نوشته بود هپاتیت و قند و چربی و... آزمایشگاه گفته بود هر وقت ناشتا بودی بیا ، منم انقد سختم بود ناشتا باشم که نگو آخه همیشه یه چیزی دستمه و دارم میخورم دیشب ساعت 10 که خونه مادر جونشون میوه خوردیم دیگه چیزی نخوردیم ، قصد آزمایش دادن نداشتم ولی خود به خود ناشتا موندم تا صبح ولی موقع نماز که بیدار شدم چندتا دونه بادوم خوردم وقتی به آزمایشگاه رسیدیم ساعت 10:30 بود ولی مسئول آزمایشگاه سوال نکرد ناشتایی یا نه !!!!!! آره مامانی ، رسید آزمایشگاه رو گرفتم و رفتم تا آ...
27 آبان 1392

فقط قدر خودش را نمیداند !!!

عسل مامان  ، الهی مامان دورت بگرده، مامانی همیشه از اینکه یه خانوم بوده احساس خوشبختی میکرده و میکنه قند عسلم الآن هم از اینکه نی نی ای با منه و داریم با هم نفس می کشیم یه دختر ناز  هم جنس خودمه خیلی خوشحالم ، عزیز دلم میخوام تو هم از اینکه یه دختری و قراره در آینده مامان بشی به خود ببالی و افتخار کنی شیرین مامان ، تو قادر به انجام کارایی هستی که قوی ترین پسرهاهم نمیتونن اون کارهارو انجام بدن امشب یه متنی رو یکی از دوستام به ایمیلم فرستاده بود ، خیلی خوشم اومد . خواستم واسه شما دختر نازم هم بذارم تا بدونی خدا چقد ما خانوما رو دوست داره نفسم به داشتنت افتخار میکنم مامانی ، من و بابایی همیشه برات دعا میکن...
23 آبان 1392

۱۴ راه برای ارتباط حسی با جنین درون رحم

بر اساس تحقیقات مختلف مشخص شده است که جنین در رحم مادر تنها یک توده در حال رشد نیست، بلکه از همان ابتدا، قابلیت تاثیرپذیری از محیط خارج رحم را دارد و در زمان خاصی قادر به برقراری ارتباط با مادر و محیط اطراف خود است. جنین متاسفانه در زمان های قبل، مادران را تا قبل از به دنیا آمدن فرزندشان، به هیچ گونه فعالیتی در جهت آموزش و یا برقراری ارتباط با جنین ترغیب نمی کردند. حتی اگر مادری سعی در برقراری ارتباط از طریق صحبت کردن با جنین خود بود، او را دیوانه تصور می کردند. اما امروزه با آزمایش های مختلف روی جنین مشخص شده است که جنین در رحم مادر تنها یک توده در حال رشد و بدون فعالیت نیست، بلکه موجودی است که از همان ابتدای تشکیل، قابلی...
22 آبان 1392

مادرانه

قند عسل مامان ، کوچولوی من ، عروسکم  مامانی بازم با تاخیر اومد ولی با دست پر اومدم شنبه من و شما و بابابزرگ و عزیزجون رفتیم علم بندان عمه من (الهی مامان فدای اون لگد زدنات بره ، صبح با لگد هات از خواب بیدار شدم وقی به بابایی زنگ زدم گفت : دخترم گرسنه شده یه چیزی بخور ، منم زودی رفتم میوه خوردم دیگه لگد نزدی ، ولی الآن دوباره شروع کردی برم یه گلابی  بردارم بیام ، منتظر مامانی باش جایی نریا ............................................ عشق من ، مامانی اومد  ولی یادش رفته بود هروقت گلابی میخوره شما بیشتر تکون میخورین ، آخه مثل مامانی گلابی خیلی دوست دارین الهی مامان دورت بگرده ، عاشق این تکون خوردن هاتم وقی تک...
20 آبان 1392

سفارش در مورد دختران

  روزی به رسول خدا صلی الله علیه و آله مژده دادند که دختری به دنیا آمده است. پیامبر در آن حال به صورت یاران نگاه کرد، چهره در هم کشیده شد بودند. پیامبر به آنان فرمود: ما لَکُم رِیحانَة، اَشُمُّها وَ رِزقُها عَلَی الله شما را چه می شود؟ چرا ناراحت شدید؟ این دختر گلی است خوش بو که بویش را احساس می کنم و روزی اش نیز بر خداست .(مکارم الاخلاق- ص 219)     پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله: هرکس وارد بازار شود و تحفه و هدیه ای برای خانواده خود بخرد مانند کسی که صدقه ای بر گروهی نیازمند برده باشد. و اگر خواست آنچه را که به خانه برده بین آن تقسیم کند از دختران شروع کند.زیرا هر که دختر خود را خو...
17 آبان 1392

فرشته کوچولوی مامان

کوچولوی دوست داشتنی من  الهی مامان فدات شه امروز صبح وقتی ساعت 5 واسه نماز صبح بیدار شدم یه لیوان آب خوردم همین بهونه ای شد تا گل مامان دیگه نخوابه و لگد هاش شروع بشه آخه به مایعات خیلی علاقه داری هر وقت میخورم و دراز می کشم حرکاتت شروع میشه بابایی هروقت میخواد حرکاتت رو ببینه یه لیوان آب یا شربت بهم میده وقتی میخورم ناناز مامان تکون میخوره ،من دردم میگیره ولی بابایی کلی با شما بازی میکنه ، روی شیکمم هرجارو که دست میذاره شما پیدا می کنین و لگد می زنین بابا ابوذر هم کلی نازتو می کشه، همه ش میگه دختر بابایی ، نفس بابایی من اینجام شمام سریع با یه ضربه به بابا نشون میدی که پیداش کردی . از امروز که اول محرمه ، 40 تا زیارت عاشورا با صد...
14 آبان 1392

محرم

دختر گلم ، قند عسلم ، خوشگلکم ماه محرم هم اومد امشب من و شما با عزیزجون رفتیم فاطمیه ، خیلی مواظب بودم که به شما سخت نگذره ، شما هم دختر خیلی خوبی بودین چندبار تکون کوچولو خوردی ولی الآن که اومدیم خونه و بابایی رو دیدی داری تلافی می کنی ! ایشا ا... سال دیگه با هم میریم عزاداری مث این نی نی های خوشگل:               ...
13 آبان 1392

اولین پست

سلام نفسم ، عشقم ، دختر گلم ، الهی مامانی قربونت بره من و بابایی این وبلاگ رو واسه ثبت خاطرات شما درست کردیم ، هرچند هنوز توی دل مامانی هستی ولی لحظه لحظه ش واسه من و بابا ابوذر خاطره ست . سه ماه اول که خیلی اذیتم کردی همه ش حالت تهوع و سوزش معده داشتم ولی سه ماه دوم که یه کوچولو بزرگ شدی خیلی خوب بود ، وقتی واسه دومین بار 12 شهریور زمانی که فقط 19 هفته داشتی ، رفتیم سونو سه بعدی و فهمیدیم هدیه ای که خدا به ما داده یه دختر نازه  خیلی خوشحال شدیم ، اون روز فقط270 گرم بودی ، اولین تکونات از همون روزا شروع شد . اوایل فقط من حست می کردم ولی بعد از یکی دو هفته از روی لباس هم تکونات قشنگ مشخص شد بابایی هم وقتی می بینه کلی قربون صدق...
12 آبان 1392
1