مراقبت آخر ماه هفتم
سلام جیگر مامان دلم برات خیلی خیلی تنگ شده کی به دنیا میای تا بخورمت ! نترس مامانی شوخی کردم نمی خورمت فقط نگات می کنم قبول ؟ عسل مامان این چند روز که نبودم اتفاقی نیفتاد که واسه ت بگم ولی دیروز نزدیک ظهر بود که بابا بزرگ زنگ زد که نهار بیاین اینجا آبگوشت درست کردیم نمیتونیم تنهایی بخوریم ، منم که ته تغاری لوس زودی قبول کردم به بابایی زنگ زدم گفت شما برین من دیر میام . من و شما ساعت 11:30 رفتیم ، باباجون ساعت 2:30 اومد نهار رو خوردیم و عزیز جون رفت خونه دوستش روضه خوانی. منم ساعت 3 با بابایی رفتم خونه مادرجونشون ، آخه روضه خوانی داشت دعوت کرده بود . تا ساعت 4 اونجا بودم وسط مراسم باباجون اومد دنبالم و رفتیم...
نویسنده :
مامان و بابا
22:04